تبرّی حقیقی

در سایه تعالیم اهل بیت و بزرگان دینی

در سایه تعالیم اهل بیت و بزرگان دینی

تبرّی حقیقی

روایات را در کنار هم ببینیم...
ما در مقام این نیستیم که روایات باب تبرّی را رد کنیم ولی همه حرف ما این است که
"برای بدست آوردن سیره و روش ائمه اطهار (علیهم السلام) ، باید توصیه ها و روایات ایشان را در کنار هم دید و
ضمن اعتقاد به روایات تبرّی ، باید سبک زندگی ایشان با مخالفین را نیز دنبال کرد ."
کسانی که به دنبال حق هستند، باید مجموعه روایات را باهم بررسی کنند . نه اینکه به روایتی عمل و از روایات بسیاری چشم پوشی کنند.

این وبلاگ متعلق به نویسندگان
کتاب " آب را گل نکنیم " می باشد .
اسناد و مدارک کتاب و مطالب
مرتبط در آن منعکس می گردد.
منتظر انتقاد یا پیشنهادات شما عزیزان هستیم .
سیدحجت سبحانلو - مهدی شاندیزی

پیوندها

سلام
هفته وحدت ، میلاد پیامبر رحمت و مهربانی و هم چنین
میلاد امام صادق (علیه السلام)  بر شما عزیزان مبارک .

بی مقدمه سراغ گوشه ای از مهربانی های رسول رحمت(صلی الله علیه و آله ) می رویم .

12درهم به علی (علیه السلام) داد.
- این پول را بگیر و از بازار، پیراهنی برایم تهیه کن .
رفت و با پیراهنی برگشت . همه ی پول را داده بود ، یک پیراهن خریده بود.
لباس را به پیامبر (صلی الله علیه و آله ) داد .

پیامبر (صلی الله علیه و آله ) فرمودند : اگر پیراهن ارزان تری باشد ، بیشتر دوست دارم .
برویم با هم شاید پس بگیرد .
پس هم گرفت .

در بازار می رفتند . کنیزکی را دیدند که گوشه ای نشسته و گریه می کند .
- چه شده است دختر ؟ چرا گریه می کنی ؟
- خانم ، چهار درهم به من دادند ، تا چیزهایی برایشان بخرم . اما آنها را گم کردم .
جرأت نمی کنم بدون پول به خانه برگدم .

چهار درهم به دختر داد و بعد با علی (علیه السلام) وارد مغازه ای شد .

پیراهنی انتخاب کرد و خرید . در راه بازگشت به خانه مرد برهنه ای جلویشان را گرفت .
- هرکس مرا بپوشاند ، خداوند از جامه های بهشت بر او بپوشاند .
نگاهی به علی (علیه السلام) کرد و پیراهن نو را به مرد داد و
دوباره به بازار بازگشتند. با باقی مانده پولها ، پیراهن دیگری
خرید و آن را پوشید .
از مغازه که بیرون آمدند ، باز همان دخترک را دیدند ، این بار به دیوار تکیه داده بود و گریه می کرد .

- تو که باز هم گریه می کنی ! چرا به خانه ات نرفتی؟
- من دیر کرده ام ، می ترسم راهم ندهند .
- راه بیفت . خانه ات را نشان بده . ما با تو می آییم .

جلوی در خانه ایستادند . پیامبر (صلی الله علیه و آله ) جلو آمد و گفت :
سلام بر شما ای اهل خانه .
جوابی نیامد دوباره سلام داد . باز هم جوابی نیامد . بار سوم که سلام کرد ...
- سلام و درود و رحمت خدا بر شما ، ای رسول خدا.
در باز شد و صاحب خانه جلو آمد .

چرا بار اول و دوم ، جواب ندادید؟
وقتی صدا را شنیدیم ، فهمیدیم که شما هستید . دوست داشتیم بیشتر صدایتان را بشنویم .
- این دختر تقصیری ندارد ، او را ...
- یا رسول الله ، به میمنت قدم شما ، آزادش کردیم .

پ.ن : رسول رحمت می فرمایند : محبوب ترین بندگان در نزد خدا ، سود رساننده ترین آنها به بندگان است .

منبع : کتاب حکایت حبیب ، نوشته علی توسلی ، محمدسعیدیان ، مجتبی فرهوش ، ص61

  • کتاب آب را گل نکنیم...

نظرات  (۱)

هفته وحدت بر شما هم مبارک
سخنرانی آقا در روز میلاد خیلی زیبا بود و دلنشین.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی